- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات با امام زمان (عج)
بــرای دیـدن رویت دلـم مـهــیّـا نـیــست میان صحن دو چشمم برای تو جا نیست ز بس که خانـۀ یاران به رنگ دنیـا شد دگربرای تو جایی به غیر صحرا نیست طـبـیـب گـونــه تـو درد مـرا نـشـانـم ده کسی که درد نـفـهمــد؛ پی مـداوا نیست برس به داد دل من که بی کسی سخت است اگر چه مثل تو مردی غریب و تنها نیست هر آنکه عشق تو دارد همیشه آرام است کسی که بندۀ یار است اسیـر دنیـا نیست شبیه صوت غریبی که روی نی میخواند صدای غـربت ما را کسی پـذیــرا نیست شــفــیـع هر دو جهـانــم کــه هـمّتـم داده به تار موی تو سـوگند غیر زهرا نیست
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
دلم خوش است که عمری به پای گل خارم مبـاد آن که بـرون افـکـنی ز گـلـزارم چگونه یـار بخـوانم تو را که می بینم تو خوب تر ز گل استی و من کم از خارم دو قطره اشک خجالت،هزار کوه گناه کـرامتـی که همین است جنس بـازارم محـبـت تو نیـایـد ز سیــنـه ام بـیـرون اگـر کُـشنــد به تـیـغ و کِـشند بـر دارم به چـشـم پادشهان نـاز می کــنـد پـایـم که خـاک راه غـلامان حضرت یــارم به حشر هم که برانی مرا زخویش هنـوز از این که نام تو بُـردم به تو بدهکـارم پُـر از توأم به تهی دستی ام نگاه مکن مگو که هیـچ نـدارم، ببین تـو را دارم تـو و رفـاقت من حیـف، حیـف از تـو من و محبـت تو، خـواب یا که بیـدارم شراره ای بزن از سوز خویش بر جگـرم کــز این شـراره بـسـوزد تــمـام آثـارم به نارعشق تو یک عمر سوختم مگذار دوبـاره روز قـیـامـت بـرنــد در نـارم
: امتیاز
|
توسل به امام زمان(عج)
جان رامپرس با غم هجران چه می کند با تیـغ تــیـز پیکـر عــریـان چه می کند مستـانــۀ غمت مِـی جـنـت نمیخــورد سرگشتـۀ تو با سر و سامان چه می کند بودیم خــاک و با نگهـت کــیـمیا شدیم بنگر به ذره، مهـر درخشان چه می کند از ابر لطف توست که سرسبز ماندهایم در این کــویر تَفزده،باران چه می کند ای صد بهــار از تو شکــوفـا بیـا بـیـا بـاد خــزان ببـیـن به گلستان چه می کند پرسیدهای که دوست زدشمن چه میکشد هیــچ آگهی فـراق تو با جان چه می کند ای منتظر بیا و نظر کن که داغ هجــر با لالههــای ســوختــه دامان چه می کند درحسرت تو دربدری شد نصیب خضر ورنه به سیــر کـوه و بیابان چه میکند دست نیاز بهسوی تو دارد وگرنه نوح با زورق شکستــه به طوفان چه میکند ازلـوح دل نشویــد اگر گــرد معصیـت این حلقه های اشک به دامان چه میکند آشفته خاک راه توبــاشد بیـا ومـپــرس این مور زیر پـای سلیــمان چه میکند؟
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
از پــرتـو جــمـال تـو نــور آفريـده انـد وز صوت دلـنشين تـو صور آفريده اند غم را بـراي هجر تو، بر بزم وصل تو عشق و صفا و شادي و شور آفريـده اند شــرمـنـده ام ز ديــدن رويت ولــي بـيا آخـر تـو را بـراي ظـهــور آفــريـده اند در كف كلاف جان بُوَد و هستم اميدوار دانـم تـرا چــو رب غـفــور آفــريـده اند هر جا که یادِ روی تو باشد بهشت ماست از نـام تو شـراب طهـور آفــريــده انــد خورشيد هم به گرمي و نوراني تو نيست كـز ذره ای ز فيض تـو هــور آفريده اند يك ذره از صلابت و صبرت گرفـته اند تـا واژه ای چـو سنـگ صبـور آفريده اند بـهـــر نـمــايـش تــقـــدّس تــو يــقـيــــن مكــه، مــديـنـه، وادي طـور آفـريـده اند تا آنـكه مردمان بـه كلامت شوند خـبــر انجيل و مصحف و تورات، زبورآفريده اند عمـری نشسـتـه سائل دلخـون به انتظار کـو را بـرای فیـض حضور آفريده اند
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
هـوای سیـنه ام تنـگ است، برگرد نفس بی رنگ بی رنگ است، برگرد زمین روی مدارش نیست، انگار.. دو تا پای زمان لنـگ است، برگرد میان خوب و بد تشخیص سخت است جهـان لبـریز نیـرنگ است، برگرد تو دریـایـی تـریـنـی و پــس از تــو دل دریـا بــد آهــنـگ است، برگرد در ایـن بـازار داغ دیـن فـروشــی تـمــام زنـدگی نـنـگ است، برگـرد در ایـن ایـام دلـگــیـــر و مــوازی جهـان بی تو چه دلتنگ است، برگرد دقــیـقـاً مــثــل عـصـر جـاهـلـیــت خـدا هم تکّه ای سنگ است، برگرد
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
بیــا که بی رخ تو طاقــتـی نـدارم من به غیـر دیــدن تو حـاجــتـی ندارم من گــل همیشه بهـارم تو هـستی و بی تو به سِیر باغ و چمن رغبــتی ندارم من به غیر نقش ولای تو از ازل ای دوست به لــوح سینۀ خـود زیـنــتی ندارم من تمام عزت من از طفیل مهــر شماست بــدون مـهــر شمـا عـزتـی نــدارم من از آن زمان که مـرا با تو آشنــا کردند بـه غــیـر بندگــیت عـادتــی ندارم من تویی که مـحـرم راز دل غــریب منی به جـز تو با دگری صحبتی ندارم من گذشت عمر من و چشم من به ره مانده بــیـا امـیـد دلــم فــرصتــی نــدارم من اگر چه من ز گنــاهم دل تو را خستـم اگـر چه غیــر ریــا طاعتی نـدارم من به جان فاطمه هرگزمران مرا زین در که غـیــر تو به کـسی الفتی ندارم من مـرا به رسم غــلامی قبول کن مـولا اگــر چه روسیه ام، قــیمتی ندارم من «وفائیم» من و بر عشق تو وفــادارم اگـر چه در خور تو خدمتی ندارم من
: امتیاز
|
توسل به امام زمان(عج)
به گریه های بدون صدا دلم تنگ است قسم به نـدبـۀ «آقا بیا» دلـم تـنگ است ستـاره می چکـد از خلـوت شبـانۀ من به وسعت همۀ گریه ها دلـم تنگ است شکسته بـال و پرم در هـوای دلـتنگـی قفس نشین شده ام بی تو تا دلم تنگ است تو نیـستی متعلـق فقـط به خـوبــان که شبی به خلوت من هم بیا دلم تنگ است به حلـقـه های ضـریـح مجـعـد زلـفـت گـره زدم دل سرگشته را دلم تنگ است چه می شود که شبی میهـمانـتان بـاشم برای خـیمۀ سبـز شما دلـم تـنـگ است شبیه عطر بهشت است عطر سـردابت برای خانه تان، سـامـرا دلم تنگ است قـسـم به پـرچـم مشکـی روضـۀ ارباب برای دیدن کـرب و بـلا دلم تنگ است
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
زبـان الـكن من قـاصر از بيـان فـراق چه گويمت كه چه كرده به من زمان فراق هرآنچه درد و بلا در جهان وهستي بود نشـسته بر تن و جانم ز كـاروان فراق حبيب من نظری كن كه دل شود آرام چه ميشود كه ببينـم شبـي خـزان فراق ربوده صبر و تحمل ز جان و دل يكسر همان دمي كه رسيده به من اذان فراق هميشـه در نـظـرم يـاد تو تــسـلا بـود اميد من كـرم توست در آسـمان فراق بيا و كن تو قبولم به صبر و درد و الم شـوم رفـوزه به آني در امتحـان فراق ببین که خسته ز عصیانم و غمین از هجر عزيـز فـاطمه لطـفي به خستگان فراق يگانـه منجي عـالم نـگـر كه دل مُـرده از آن زمان كه بنوشيده شوكران فراق يقـين كه لـطف تو بر سائلت شده شامل وگـرنـه من نَـبُـدم لايـق جـهــان فـراق
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
بدون تــرک گنـه انتـظار بی معـناست امیــد دیــدن روی نـگـار بی معنـاست تمام زنده دلی ها ز اشک نیمه شب است بدون فیض سحر درک یار بی معناست دگــر به دوری آقــا نمــوده ایم عـادت و گر نه بر دل مجنون قرار بی معناست خزان عمـر رسید و بهــار ما نــرسید بدون تو گـل نرگس بهار بی معناست بهــای زنـدگی مــا رضایت یـار است و گر نه گردش لیل و نهار بی معناست برای مـستی دل میکـشیــم نــاز تو را میان میکــده داد و هــوار بی معناست پــیالــه ام شده خالی ولی یـقـیــن دارم گــلایه در حـرم سفره دار بی معناست سلام بر شهدایی که بی نشــان رفـتـند برای عاشق زهـرا مــزار بی معناست بــیــا و خـرج زیــارت به ما بـده آقــا بــراتِ دیــدن کـرب و بـلا بــــده آقـــا
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
یک شب رسد که شام فراقت سحر شود خورشید عارضت، ز حرم جلوهگر شود با طـول غـیـبـتـت، نشـود کـم امیــد ما این روزگــار تلخ، زمــانـی به سـر شود گردد ز کعبه، بانگ انا المهدیات بـلند یــکدم جــهــان ز آمدنت با خــبـر شود آیا شود که بگذرد این روزگــار تلــخ؟ آری شود، ولیک، به خــون جگــر شود از گــریــۀ زیــاد، شود اشکِ دیـده کـم زین گــریــه، اشــک دیدۀ ما بیشتر شود روزی به بحر رحمت حق، غرق میشوم کـاین سیـنه پیش تیــر بــلایت سپـر شود آمینی از تو، کــار هــزاران دعـا کــند دستی گــشا، و گــرنـه دعــا بی اثر شود تا بشکنیــم، فـرق بتــان را، خلیــل وار هر مشت ما به روزظهــورت، تبــرشود پــروانــهوار دور سرت گــردد آسمـان خــورشید بر تو پــرچم فتح و ظـفر شود یک عمر با دعــای فـرج زنده ماندهایم میـثم دعا کن این شب هجران سحر شود
: امتیاز
|
مناجات روز جمعه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
کدام جمعه، دعـا مستجــاب خواهد شد؟ مسیح عـاطفه پــا در رکـاب خـواهد شد کـدام جمعــه ز عـطـر بهشتیِ گـل یـاس بهار، غـرق شمیــم گـلاب خـواهـد شد؟ کدام جمعه شود بخت عـاشقان، بیــدار؟ و چشم فـتنۀ عـالم به خـواب خـواهد شد کدام جمعه، خدایا! ز فیـض گریـۀ شوق بهار و باغ و چمن، کـامیاب خواهد شد؟ کدام جمعه ؛ بگو «یـا محـوّل الاحوال»! در آسمان و زمین، انـقـلاب خواهد شد؟ جـمالِ روشن آن ماهِ پــشتِ پـردۀ غـیـب کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد؟ کدام جمعه به خورشید میخورد پیـوند؟ و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد هزار جمعــه دعـای فـرج به لب داریـم کدام جمعه، دعـا مستجـاب خــواهد شد؟
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
بیا كه دستِ زمین را به آســمان بــدهی به جسمِ مُردۀ این روزگـار جــان بدهی دوباره جمعه ای آمد كه بازبی توگذشت بگو ز مــأذنــۀ كعــبه كِی اذان بـدهـی؟ بیا كه خُلقِ عــلی را و خویِ زهــرا را نشان به مردم دنــیا به این جهـان بدهی ببین كه دستِ دل از دامنِ تو كوتاه است بیا كه دامــنِ خود را به دستــمان بدهی همــیــشه تشنۀ لطف و گـرســنۀ مِهریـم نـگــاه كن كه به ما باز آب و نان بدهی اگرچه پیشِ تو بد قول و بد حساب شدیم برای جبــران كـاش باز هم زمان بدهی زبـانِ ذكــر نـداریم مــا؛ خــودت بــایــد بــرای بردنِ نامت به مــا زبــان بدهـی
: امتیاز
|
توسل به امام زمان(عج)
در کـلاف اضطرابـم سرنـخی پـیـدا نشد دستی از جنس خدا؛ عقده گشـای ما نشد دفن شد درسینه ام احساس زیبای وصال خواستم طوفان کنم در عـاشـقی؛ اما نشد کوله بارم مملو ازبوی غریب گریه است هرچه کردم خنده ای دربقچۀ من جا نشد بعداز این درکوچه های بی کسی پَرمیزنم طفل احساسات من را خانه ای مأوا نشد اشک هم پـا می کشد از مرزهای آه من هیچ از دل رفته ای، مانند من تـنـها نشد با نگـاه رحمت تو غـرق احسـان میشوم قـطـره ای بی التـفات چشم تو دریـا نشد مرهم عشق تو را بر روی بـالم می کشم ای که بی امداد دستت هیـچ بالی وا نشد پس بزن این ابرهای تیره را؛ ای آفتـاب قسمت دل های کِز کرده؛به جز سرما نشد بـا طلـوع آفــتـاب مـغـرب عـشــقت بیـا بی حضورت هرچه کردم زندگی زیبا نشد استعــارات بهـاری را دوباره زنده کـن چون که در قاموس پائیزی غزل معنا نشد
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
برگــرد ای تــوســل شـب زنـده دارهــا پایان بــده به گــریــۀ چـشــم انتظــارها از یک خــروش نــالـۀ عشــاق کـوی تو حــاجت روا شــونـد هــزاران هـزارها لطـفـی نـمـا پـشت سرت را نــگـاه کن دل بستــه این پـیــاده به لطف ســوارها از درد بــی حســاب فقط داد مــی زنــم ای کاش می رسید به تــو ایـن هـوارها ما را به جبر هم که شده سـر به زیرکن خـیــری نــدیــده ایم از این اختــیــارها بایــد بــرای دیــدن تـو "مهــزیـار" شــد یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها یک بــار هم مسیــر دلــم سـوی تو نبود امــا شــدم شــامـل لــطف تــو بــارهــا شب ها بــدون آمـدنت صبــح می شـوند بــرگــرد ای تـوسـل شب زنـده دارهــا این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند یــا ایــهـــا الــعـزیـــزِ تــمــام نـدارهــا
: امتیاز
|
توسل به امام زمان(عج)
ای بـاغ جـنّـت از گــل روی تو آیــتــی بگشای رخ که نیست به از این عنـایـتی گر آسمان صحیفه شـود نخــل ها قــلــم نــبـود کــتـاب مـنـقـبـتـت را نـهـایــتــی از من اگر حکـایت دل میکــنی ســؤال دل هــم به جــز غــم تو نـدارد حکایتی نیکویی از لطافت خُــلــق تو قـصّه ای زیـبــایــی از صحـیـفـۀ حُـسـن تو آیـتی زیبــاتـرین روایت عـمــر عــزیــز مـن این است کــز تو با تو بگــویم روایــتی آتش زنم به بام و درش با شـرار خــشم گـر بـی ولایت تــو به بـیــنـم ولایــتــی ای آفتاب کشورجان جلوه ای که نیست جـز مــاه عــارض تو چـراغ هــدایــتی دسـت خــدا، ولــیّ خــدا؛ حجّــت خــدا غیــر از تو کیـست تا کند از ما حمایتی سر می کــشد به ســوختـن دوستــان تو هـر جــا بود شــرارۀ ظلــم و جـنـایــتی تو پیش دیدۀ من و من کــورم از نگــاه از چشـم خــویش، از تو نـدارم شکایتی «میثم» مگر به دار بلا دم زنی ز یــار حـاصل کـنی به مدح و ثنایش رضایتی
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
دلــم هـواي تـو كرده بيــا تو چاره نمـا رسيده جان به لب ازهجر دمي نظاره نما دلم ز هجر تو هر دم نگر كه طوفاني است كرم نمـا و خمـوشش به يك اشـاره نمـا دلـم شكستـه زهجران بيـا بگو چـه كنم برفتـه طاقـتم از كـف نظر دوبـاره نمـا كجا روم، چه كنم، با كه از غمم گويم؟ بيـا بگو چـه كنم من، تو استخـاره نمـا بیـا و زخم دلم بین؛ دوبـاره سر واکرد ترحمي تو بـه جـان پُر از شـراره نمـا به هر دمي كه فتادم گرفته اي تو دو دستم ز لطف اين نظرت را به من هماره نما نه ميروي تـو ز يـادم، نه ميكني يــادم چه بايـدم كه بسـازم، همي اشــاره نـما نـگر كه كار دلم بر جنــون كشـيد آخـر نـدارم هـيــچ عــنـانــي مـرا اداره نـمـا بيا كه عشق تو باشـد تـمام هستي سائل بيـا تو شـاد دلـم را به يك بـشـاره نـمـا
: امتیاز
|
توسل به امام زمان(عج)
چندی ست از پــیالۀ غــم آب میخوریم مانند چشمه از نـفـس خویـشـتـن پُــریم تو صاحب دلی و فــراموش کــرده ایم این جــام را به ســاقی میـخانه بسپریم در دل به جـای پــنــجـرۀ انتــظار تــو دیــوار می کــشـیم و به دنبــال آجریم پای درخت عاطــفــه آبی نـریـخــتـیـم حــالا ازاینکه میــوه نـدادست دلخوریم با تار پـود غـفـلـتــمان یـوسف غــریب بـر قـامت تو پیــرهن غُـصه می بــریم با این همه غلام پُر از ادعــا چه ســود غربت نشین شدی به چه درد تومیخوریم باید به پای زلف تو عمری به سر کنیم تا مــو به مــو حــلال کـنی،آه بـشمریم
: امتیاز
|
توسل به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
روزگـاری رفـتـه و از یـار دور افتاده ام من ازآن گل بس که هستم خوار؛دور افتاده ام کاش مانند دلم سـاکن به کــویش میشدم هم ز دل هم از شه دلــدار؛ دور افتاده ام چشم بیمارش فقط منزل به بیمـاران دهد من ز بیدردی ز چشم یار؛دور افتاده ام بارهــا آغـوش او میشد پـذیــرایم ولی گول نعمت خوردم و هر بار؛ دور افتاده ام گر تواضع پیشه سازم خاک پایش میشوم خودپرستی کرده ام بسیـار؛ دور افتاده ام غم، دل بشکسته و چـشم پُـر آبـم میدهد غم ندارم من از آن غمخوار؛دور افتاده ام او که استغـفـار بهـر هر گنـاهــم میکند کاشکی بینم از این رفـتار؛ دور افتاده ام من جوانی را نکردم خرج مـولای دلــم بر گنه کردم ز بس اصرار؛ دور افتاده ام
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
افسوس که عمری پی اغیــار دویــدیــم از یـار بمانــدیــم و به مقصد نــرسیدیم سرمایه ز کـف رفت وتجــارت ننمودیم جــزحسرت و انــدوه، متـاعی نخریدیم بس سعی نمودیــم که بـبـینیم رخ دوست جــانهــا به لب آمد، رخ دلــدار ندیــدیم ما تــشنــه لب انـدر لب دریـا؛ مــتحیــر آبی به جز از خــون دل خود نچـشیدیم شاهــا به تـولّای تو در مهــد غـنــودیـم بر یــاد لب لعل تو مــا شیـر مکــیـدیـم ای حجّت حق، پرده ز رخسار برافکن کـز هجـر تو ما پیــرهن صبر؛ دریدیم ای دست خـدا، دست برآور که زدشمن بس ظلـم بدیــدیــم و بسی طعـنه شنیدیم شمشیر کجت راست کند قــامت دین را هم قــامت ما را که زهجــر تو خمیـدیم شــاها ز فقـیــران درت روی مگـردان بر درگهت افتــاده به صد گــونه امیدیم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هـميـشه اين دل من پُـر تـوان نـمی مـانـد بـيا كه در تن من بی تـو جـان نمی مـاند طفـيل خاك تو هستم مـرا به خود مگذار گر اين شـود كه دلـم را امـان نمی مـاند به زیر بار غمت قــد خـم و شکسته شدم به سن من كه كـسی قـد كـمان نمی ماند مگـو ز هـجـر نـنالـم تـو خـوب ميـدانـی كه طـفل اشك چـو در ديـدگان نمی ماند مگـوی شكـوه ز هجـران نـبايـدت بـكـنـم كه ساكت از غم هجران، زبان نمی ماند اگر كه نيست به رويم نشان خون جگری ز بعد اين همه طـوفـان، نشان نمی ماند اگر چه گفته خضراست در بهار می آئی ولی به عـمر من آنقدر، زمـان نمی ماند شكست گرچه دلم از فـراق، لـيك خوشـم يقين كه دورۀ هجرت، جا ودان نمی ماند به قصد بخـشش هجـران سـائلا بـر گـو هـمـيـشه اين دل من پُـر تـوان نمی ماند
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان (عج)
ستــاره بـاز بـه دامـان شب دویـد، بــیا سرشک شوق ز چشمان شب چکید بیا فروغ نقــره ای مـه به گرد خـیـمۀ شب کــشیــد هـالـه ای از پـرتـو امــیـد، بـیـا نیامدی که شفق دامنی پر از خون داشت کنون که دست فلق جیب شب درید، بیا ستـارۀ سحـری کـور سـو زنان از دور گــشـود پــنجـرۀ صبـح و آرمــیـد بیـا ستاره، چشم به راه تو مـاند تا دم صبح سحـر دمـیـد و شد از دیـده نـاپـدید، بیا عروس چرخ، حریر فروغ خود برچید افـق دوبـاره بـسـاط سـپـیـده چـیـد، بـیا بیا که قـافـلـه شـب؛ ازین دیـار گـذشت سـپـپـیـده سرزد و مهر از افق دمید، بیا نیامدی که دل من حـدیث شب می گفت کـنون که قصه به پایان خود رسید، بیا به رغـم فتنۀ بیدار و بخت خـواب آلـود تو را بخواب تـوان دید و سیر دید؛ بیا بیا که گوش دل من به کوچه کوچۀ شوق صـدای پــای تو را بـارهـا شــنیـد، بیـا بیا که سـیـر غــزالان دشت خـاطـره ها هـزار شـور غــزل در من آفــریـد، بیا بـیا بـیـا، که دل بــیــقـرار « پــروانه» به شوق روی تو از دیده سر کشید، بیا
: امتیاز
|